Thursday, December 05, 2002

امشب مجبور بودم مسیر طولانی ای را در اتوبانهای تهران ساعت 12 شب تنها به خانه بیایم . هر کس هر چه دلش میخواهد فکر کند اما مجبور شدم پایم را روی گاز بگذارم و
با سرعت بالای 120 طی طریق کنم . اگر می پرسید چرا از دیگر راننده هایی که دیدن یک خانم تنها انهم نصف شب توی تهران برایشان عجیب بود بپرسید.
دست و پای زنانمان را توی گردو گذاشته اند به همین دلیل عجیب بنظر می اید که زنی بخواهد پا را از گلیم بافته شده برایش فرا تر بگذاردو بخواهد خودی نشان دهد. البته این
برای من عجیب نیست . سالها ست که دارم با این موضوع زندکی می کنم . اما حالا با گذشت دوران نوجوانی! و گذر از ایامی که تنها هر کاری را برای ماجراجویی ولذت
لجبازی انجام می دادم گذشته و با دید دیگری به مسایل نگاه می کنم . حالا میخواهم دخترم و دخترانم مجبور نباشند جلوی چشم حسرت بار نسل قبل از خود انچه حقشان است را
بعنو.ان لجبازی بدست بیاورند . من نمیخواهم انها همچون جو.انهایی که امروزه به عنوان نسل سوم از انها یاد میشود موجوداتی غیر عادی بار بیایند . ادمهایی که حتی ندانند
برای فردایشان چه می خواهند . راستی این نگاه من دور از واقعیت است؟؟