Monday, August 11, 2003

انقدر اتفاقها افتاده که نمی دانم از کجا تعریف کنم. راستش اول که از ایران بيرون می ایي هنوز تا چند وقت
در همان حال وهوايي . اما وقتي ان حال و هوا ميرود فقط غبطه مي ماند به هر انچه ديگران دارند و تو ي
نوعي با وجود همه ارزش هايت نداري .
من از تهران به کوالالامپور رفتم . قرار بود " اقا" انجا درس بخواند اما درنيمه هاي راه با رسيدن خبر ويزاي استراليا به اينجا امديم . از مالزي فقط يک هواي گرم يک فرهنگ درهم و برهم و يک ارامش عجيب
سوغاتي است که با خودم و در فکر م همراه دارم.و صد البته يک غبطه به اينکه اينها که بقول خودشان تا 30
سال پيش روي درخت بودند کجا هستند و ما که.....کجا؟!!!!
بگذريم . هر چند گذشتني نيست. حالا اين دو ماهي که در استراليا هستم بيشتر از قبل اين احساس هرمان در
احساس ارامش حاکم براين سوي دنيا حل شده و از بين رفته هرچند که دنبال کردن اخبار ايران هر از گاهي
ان را به هم ميريزد
----------------------------------------------------------------------------------
دخترم چند روز پيش که دلش براي ايران تنگ شده بود و مي خواست برگردد به ايران . نظرش را اينطور
مي گفت:ايران سرما دارد /گرما دارد/برف دارد /باران دارد/افتاب دارد
همانطور که از ریتم کلامش در تعجب بودم ديدم چه حقیقت تلخي در اين حرف هست.ما در ايران همه چیز
داريم و هيچ چيز نداريم .
افسوس و صد افسوس