Monday, October 06, 2003

گفت : بايد رفت.
گفتم : کجا ؟ از اين جا هم دورتر ؟ چه فايده ؟ مگر می شود خودت را جا بگذاری و بروی .
گفت : بگذر و برو .
گفتم : به همين راحتی ! نمی شود . از نامم بگذرم ديگر خودم را چه به نامم؟
گفت : زندگی بايد کرد. سخت نگير.
گفتم : آری . اما من مدتهاست احساس زندگی را از دست داده ام . تنها با اميد زندگی می کنم .
گفت: اين که خيلی خوب است . انسان با اميد زنده است.
گفتم: آری . اما چه اميدی , که از آغاز ايمان نداشته باشی که پايانی بايد باشد ؟.
گفت:……….