Wednesday, December 17, 2003

اگه منم اين بلاگر را از رو مي برم. مي گيد نه ببينيد.
ديشب اندازه سه تا ورق آ4 نوشتم و بعد پابليش کردم اما اين بلاگر لعنتي همه اش را تبديل به علامتهاي عجيب غريب کرد . حالا دوباره مي نويسم و اگر باز خراب کرد باز هم مي نويسم . بالاخره بايد معلوم باشد کي اينطرف است.

ديروز اتفاق خنده داري برايم افتاد خيلي راحت ماندم پشت در . البته به همراه دخترم. رفتم دم در نانها را تحويل بگيرم موقع برگشتن آيفون را زدم و دختر خانم من که هميشه همه حرفها را برعکس عمل مي کند به جای باز کردن در از بالا با عجله دويد پايين و اين همان و ماندن پشت در همان . حالا تصور کنيد بالباس خانه و صندلهاي آقای خانه من چه قيافه اي داشتم. دخترک هم بدون کفش از هولش دويده بود بيرون . و در ميان گيجي و عصبانيت من خانم همان موقع دستشويي هم پيدا کرده بود . خوب چه کار بايد کرد یکهو به خودم آمدم ديدم با آن سرو وضع خنده دار با ده بسته نان ايستاده ام پشت در و گيج مانده ام . نانها را گذاشتم زمين و دست دخترک را گرفتم و بدو رفتيم پايين و گوشه اي و خلاصه یواشکي قضای حاجتي ...... اما مگر تمام مي شد انگار از دو روز پيش پس انداز کرده بود . خلاصه به هر جان کندني بود تمام شد و بر گشتيم پشت در و کاسه چه کنم دست گرفتيم. بدون يک شاهي پول . هر چي به مغزم فشار آو.ردم هيچ شماره تلفني به يادم نيامد و.... خلاصه ديدم تنها راه ممکن اين است که به ريل استيت يا همان بنگاه خودمان بروم و شماره آقای همسر را از آنها بگيرم و از همانجا زنگ بزنم اين تنها راه ممکن بود . اما به چه سرو وضعي ؟ !!! من با دمپايي های مردانه و دخترک پا برهنه . مجبور بوديم پياده برويم. برای اولين بار توی دلم خدارا شکر کردم که اينجا هنوز به رسم اجداد غار نشينشان پا برهنه راه مي روند و عيب نيست سرم را انداختم پايين و تند تند راه افتاديم برويم. دخترک خوشحال از اينکه دعوايش نمي کنم بدون هيچ اعتراضي پاهای کوچولويش را روی زمين های داغ مي گذاشت و مي دويد و من مانده بودم که اين خانم خانمها که روز را بدون غر زدن نمي گذراند چرا اينقدر مظلوم شده . بميرم بچه ام شده بود يک موش خندان . کلي دلم برايش سوخته بود . اما چاره اي نبود با اين دمپايي ها هم که نمي توانست را ه برود . خلاصه با هر جان کندني بود رسيديم و آنجا بر عکس انتظارمان با روي باز حتي پيشنهاد دادند که کليد يدک را بدهند . و دردسر تان ندهم مشکل با کلی مسئله تمام شد .

بعد داشتم فکر مي کردم که اگر در ايران بود و در شرايط مشابهي مثل اين بودم چه مي شد . ديروز در طول راهي که مي رفتم حتي يکنفر هم بر نگشت نگاهمان کند . اما اگر ايران بود چه ؟