Sunday, November 09, 2003

اين روزها خيلي سر حال نيستم و راستش را بگويم حال و حوصله هيچ چيز را ندارم. از دليلش بگذريم که سر دراز دارد ! حتی حال و حوصله وبلاگ گردی هام را هم ندارم. و فقط به يکی دو سه تاي که ديگر معتادشان شده ام سر ميزنم . خودم هم نمي دانم چه شده اما انشاالله !!!!!!!!!!!!!! می گذرد. بهر حال همين است و خواندن خبرها هم آدم را بيشتر کلافه مي کند. شايد چند روزی سراغ خبر های ايران نروم . البته اگر دوام بياورم که از حالا مي دانم امکان ندارد. امروز يک گردش در روزنامه ها و نشريات الکترونيکی و چند وبلاگ بد جوری حالم را گرفته است. اول از همه خبراين تصادف جاده ای در جاده يزد_ مشهد که و اقعا ناراحت کننده است و من نمی دان م در موردش چه بايد گفت ؟ شايد همين بهتر ين گفته است که جان آدمی در وطن من ارزشي ندارد. نمي دانم ؟ دلم آن ميان برای همه مي سوزد بيشتر از همه برای آن راننده ای که باعث اينکار شده خدا ميداند چند بار بايد اين را ه را بدون استراحت می رفته و می آمده و يا شايد آن لحظه داشته به کدام بدبختی زندگيش فکر می کرده که اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده ؟ می دانم که آن آدم حتما در آن دنيا هم مسئو.ل است و هر گز هيچکس نمی تواند گناهش را ببخشد (از جمله خودم ) اما فکر می کنم اگر لحظه ای فکر کنيم در دنيايي که آدمها هيج لحظه ای از آن خود ندارند. نمی تواني آنان را بيش از اندازه مقصر بدانی . خب مثل اينکه زيادی چرت و پرت گفتم آخر کشته شدن 36 نفر به آن طرز فجيع ناراحت کننده هم هست . و لی واقعا تا کی ما بايد در ايران هر سال چند تا از اين ماجرا ها داشته باشيم ؟
........................................................................
اما دوتا خبر ديکر هم بود که نمي دانستم بايد بهشان بخندم يا برايشان گريه کنم ؟ شما اگر فهميديد به من بگوييد . تکليفم معلوم شود !! يکی اين خبر شايعه زن ببر نما که ظاهرا با اهانت به اسلام و قران نيمی از بدنش به شکل ببر در آمده ! (البته من نفهميدم کدام طرفش ؟) بهر حال همين شايعه که خدا ميداند بوسيله کي و با چه نيتي پخش شده باعث آشوب در شهر قم شده و همه جا را بهم ريخته و حتی باعث دستگيری عده ای هم شده است . خدا میداند اصل قضيه چيست ؟
................................................
سايت امير کبير يک خبری دارد تحت اين عنوان " تحصيلكردگان‌ دانشگاهي‌ در صف‌ طولاني‌ ثبت‌نام‌ رفتگري " که تحليلي بسيار خواندنی هم در مورد فارغ التحصيلان دانشگاه ها هم در ادامه اش دارد . نمي دانم چرا يادم افتاد روزی که در صف گرفتن کارت شرکت در آزمون ورودی دانشگاه ها يا به همان زبان خودمان کنکور بيرون دانشگاه اصفهان توی صف ايستاده بوديم و به شوخی و با حسرت به هم ديگر رفتگرانی که داخل دانشگاه کار مي کردند را نشان مي داديم و مي گفتيم کاش بعنوان رفتگر مارا داخل دانشگاه بپذيرند. حالا اين به آن چه ربطی داشت ؟ خودم هم دقيقا نمي دانم خودتان کشفش کنيد.
.............................................
خدا رحم کرده بود که قرار بود ننويسم !! اما راستی اگر بتوانم روزهای بعد چند روزی نخواهم نوشت . بايد ديد چه مي شود.