Monday, October 06, 2003

بنا بر نظر مردم اينجا , يعنی استراليا , بهار از اول سپتامبر آغاز می شود . البته واقعا هم همينطور است . شکوفه ها از همان موقع پيدا شده اند و شکل بهار شده است هر چند که بنظر من درست و حسابی
بهار نيست . آن چيزی که ما در ايران به آن بهار می گوييم خيلی قشنگتر است. اما اينجا هم حال و هوای خودش را دارد. اما دليل گفتن اين موضوع آن بود که می خواستم از درختی حرف بزنم که روبروی خانه ماست . نمی دانم اسمش چيست ؟ اما در اين نواحی مثل آن را زياد ديده ام . (البته نه بااين شکل و شمايل ! ) شکوفه های بنفش روشن قشنگی دارد.
اما نکته جالب توجه در اين درخت اين است که هيچ برگی ندارد. يعنی تا چند وقت پيش من فکر می کردم درخت خشکی است و تعجب می کردم که چرا قطعش نمی کنند . اما حالا آن بالا بالا ها کلی شکوفه بر سر شاخه های خشکش دارد. اما برای مثال حتی يک دانه برگ ناقابل هم در تمام سر تا پای اين عظمت نيست. با وجود اين زيباست. زيبايي که نمی دانم از کجا می آورد؟ شايد در همين تناقضش است . اما هر چه هست نگاه مرا در روز چند باری به طرف خودش می کشد.
متوجه شده ام که نگاهم به زيبايي عوض شده است . ديگر زيبايي برای من آن مفهوم مشخص قبلی را ندارد .
---------------
خانمها ی ايرانی اينجا يک چيز را اصلا فراموش نکرده اند. و آن هم سفره ابوالفضل انداختن است . از هر فرقه و گروهی که هستند اين سفره را هر از گاهی می اندازند !!