Thursday, October 10, 2002

. همه اش در این فکر هستم که چقدر مشکلات زندگی در ایران سبب شده است که ماادمها از هم دور شویم . هر روز هم بیشتر از قبل باید به فکر روزمره ها باشیم . انهم نه روزمره هایی که لذت بخش باشند . بلکه روزمره هایی که فقط نشان از مشکلات دارند. (حالا موعد وام رسیده -فلان قسط را باید داد-اجاره خانه و .....)وقتی به اینجا میرسی میبینی دیگر نشانی از زن بودن زنها نمی ماند . البته ان زن سنتی. هر چند به زن مدرن هم شبیه نیست. زن سنتی ما تمام فکر و ذکرش از قدیم خانه بود و شوهر و بچه هایش و اینکه چه سیاستهایی به خرج دهد که شوهر از چنمگش بدر نرود و دیگر غصه بیرون و مسایل مالی را نداشت. برای همین هم بود که در ضمن داشتن گرفتاریهای زیاد هنوز ظرافتهای زنانه را
حفظ کرده بود . اما حالا زن امروز ایرانی باید علاوه بر کار خانه ( که جزو لا ینفک وجودیش شناخته میشود و اگر مثلا اقای خانه در کاری کمک کند لطف محسوب میشود ) کارهای
خارج از منزل را هم انجام بدهد . اگر کارمند است و صاحب درامد که دیگر هیچ چیز . اگر خانه دار است هم باید از موعد چکها ی همسر دیگر مسایل مالی خانواده با خبر باشد و
در غیر این صورت زن بی عرضه ای شنا خته میشود . اما مردها تنها مشکلی که دارند در اوردن خرج خانه است. راستی اگر اینطور ادامه یابد از زن ایرانی بد ون احساس زن بودن
و عشق چه می ماند؟؟؟؟

Wednesday, October 09, 2002

نوشتن انقدر ها هم که فکر میکردم اسان نیست . بعد از مدتها دور بودن از ان کمی حوصله میخواهد . اما فکر اینکه میتوانی مثل دیگران تو هم اظهار نظر کنی جالب است. فکر میکنم هنوز تا رسیدن لحظه ای که از شوک در ایم و بتوانم حرقهای اصلی ام را بزنم کمی مانده است اما خوب برای دست گرمی همین چند خط خوب است.