Thursday, October 23, 2003

امروز بعد از مدتها یکهو بسرم زد سری به آرشيوم بزنم شکم برده بودکه انگار همين موقع ها پارسال نوشتن اينجا را شروع کردم . اما چشمتان روز بد نبيند ديدم آرشيوی وجود نداشت . یه کم ناراحت شدم نه برای نوشته های قديمی که خيلي هاش را خيلی وقت پيش پاک کرده بودم ( يک کار احمقانه ) بلکه برای همين نوشته ها که اين روزها مي نو يسم و شده اند مثل مونس من . هر چند از اين چيزها که بگذريم سخت بهش معتاد شدهام و اگر روزی را بدون اينترنت و وبلاگ نويسي و وبلاگ گردی بگذرانم انگار يک چيزی را گم کرده ام.اما راستش مجبور شدم که همه را به همين صفحه برگردانم تا بتوانم بهش دسترسی داشته باشم. هر چند قسمت اعظم ان چيزهايي که نوشته بودم از بين رفته است . و حالا دلم مي سوزد . دلم مي خواهد بدانم دقيقا چه احساسی داشته ام . اما حيف نيست. خوب بگذريم که اين راحتترين کار است.
خوب من اولين نوشته هايم را بعد از چند بار امتحان کردن در 4 اکتبر سال قبل و ظاهرا يک روز جمعه ای منتشر کرده ام. اينها را از روی تاريخ ها مي گويم. چون جزييات را اينطوری يادم نيست . بخصوص که انگار از پارسال تا حالا قرنی گذشته است. اما احساس اولين نوشته ام را به ياد دارم که چرا نوشتم و کی نوشتم . در طی يکي از مسافرتهای شوهرم بود . که بعد از مدتها مي توانستم بدون نگراني از شام شب و اين حرفها بنشينم و تا هر وقت که بخواهم بنويسم . و البته کسی هم با کامپيوتر کاری نداشت. وقتی با هزار دردسر منی که خيلی هم سر از کامپيوتر در نمي آوردم از روی راهنمای حسين درخشان وبلاگم را راه انداختم خودم خيلی خوشحال شده بودم . دو تا عکس العمل خوب هم باعث شد که با وجود درگيری های کاری و فکری فراوان باز هم ادامه بدهم و بنويسم .(وای غذا سوخت
ببخشيد . کامپيوتر من توی آشپزخانه است و من همزمان هم آشپزی مي کنم هم به تکاليف دخترم مي رسم و هم دارم مي نويسم !!!!! اما خوب اين بهتر از آن است که من اصلا نتوانم سر کامپيوتر بروم )
کجا بودم ؟ بله . دو نفر باعث شدند به کارم ادامه بدهم يکي يک دوست خوب که با راهنماييهايش من را کمک کرد و از همينجا باز بهش سلام مي گويم و يکی ديگر شوهرم.
به هر حال گذشت و حالا من اينجا هستم و به رسم مردانه ای تاريخ تولد وبلا گم را فرامو ش کردم ( با اينکه قرار نبودکادويي برايش بخرم )20 روز پيش در چنين روزی يکسال پيش بدنيا آمدو ما را گرفتار خود کرد !!

Wednesday, October 22, 2003

تمام شد. به همين راحتی . کسي هم نه اعتراصي کرد نه صدايي از جايي درآمد . انگار همه انهاي که مدتها بود داشتند برای غرب و آژانس بين الملل کرکری مي خواندند يکدفعه زبانشان گير کرد. البته
خدارا شکر اميدوارم همه چيز به خير بگذرد هر چند هنوز نمی دانم خير چيست؟ بالاخره پروتکل امضا شد البته از بازرسي و اين حرفها هم خبری نيست در عوض ايران قول مي دهد که بچه خوبي باشد و دست از پا خطا نکند و به غنی سازی اورانيوم در مدت محدودی دست نزند !!!! به همين راحتي
کي مي که اين آقايون سياستمدار نيستن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
يک خبر خوب هم هست درباره جايزه مهرگان که حتما مي دانيد . خانم سيمين دانشور جايزه مجموعه داستان را از آن خود کردند . البته هیات انتخاب گفته که جايزه به دليل تجليل از اين بانوی بزرگ و فعاليتهايش در عرصه هنر و ادبيات ايران است. صفحه اول روزنامه شرق (البته پايين صفحه ) با عنوان مهرگان برای سيمين/


با عرض معذرت . و بنا بر قول روزنامه نگاران : بعداز چاپ
يک اعتراضی پيدا کردم به پيوستن به پروتکل الحاقی اما از نوع آرامش ببينيد!

Monday, October 20, 2003

امروز سعی کردم سيستم کامنت هايم را عوض کنم که نشد يکبار ديگر بايد امتحان کنم . اين سيستمی که حالا استفاده می کنم آدرس وبلاگ و ايميل را نشان نمي دهد.
هميشه گفته اند ما ايرانيها مرده پرستيم . يعنی مرده ها را بيش از اندازه احترام ميکنيم . حتما بارها اين حرف را شنيده ايد که " پشت سر مرده حرف زدن گناه داره " يا وقتی حرف از کارهای بد کسي که مرده مي زنند میگويند
"سيس بسه مرده که نمي تونه جواب بده غيبت می شه " . اينها را بگذاريد کنار اين حرفی که می گويند ملت ما حافظه تاريخي ندارند . و البته خيلی هم بيراه نمي گويند . اين را بزرگ استادی هميشه سر کلاسهايش به ما که جوجه شاگردانی بوديم ياداور مي شد که تاريخ ايران را بايد هميشه با اين ديد نگاه کرد که اين ملت هرگز حافظه تاريخی نداشته و ندارد . و سالها بعد بزرگ مرد ادب ايران شاملو نيز در آن سخنرانی تاريخی که صدای خيلی ها را در آورد اين را گفت . وقتی حرف شاملو را شنيدم ياد استادم افتادم و بعد از مدتها تازه فهميدم که چه می گويد و اين شايد بخاطر بالا رفتن سن ( البته نشنيده بگيريد) و پيدا کردن تجربيات بيشتر از زندگي بود. فکر مي کنم قسمت اعظم اين حافظه تاريخی را تابوهای فرهنگی مان مثل همين " پشت مرده حرف نزدن " باعث شده . تابوهايي که اگر خوب بدنبال ريشه هايش بگرديم می بينيم که از بن قدرت و مذهب
قدرت مداری که از دوران باستان در ايران حاکم بوده آمده است. و قسمت کمی هم مربوط به همان روحيه انسانی مان ميشود که هميشه از بدي ها فراری است و بدنبال ايجاد اتوپيای آرمانی انسانی است. اما اين دومی به گمان من نقش کمتری از اولی دارد
برای فرار از حافظه ای که بدی ها و سختی ها را حفظ می کند بايد راههايي باشد . از زمانهای قديم هم در همان مثل های قديمی مي توان نمونه هايي برای آن يافت . مثل هايي چون " آدم عاقل از يک سوراخ دوبار گزيده نمي شود " و مانند آن ...