Wednesday, February 11, 2004

نفهمیدم . یک ایمیل انهم به انگلیسی برای یک دوست نوشتم و یکدفعه با زدن یک دکمه اشتباه پاک کردم . اصلا این روزها روی دنده بد شانسی هستم! با یاهو مسنجرم هم مشکل دارم. یکدفعه وقتی بازش می کنی همه اف لاین ها می پرد یعنی ارور می دهد و بعد همه چی پاک می شود.

خبرها را که نگاه می کنی همه اش ناامیدی است البته خیلی هم دور از ذهن نیست . ایران همیشه همینطور بوده . اولش کلی لجم گرفت از این مجاهدین انقلاب اسلامی که با این همه ادعای اهن و تلپ رادیکال بودن هنوز نتوانسته اند موضع خودشان را مشخص کنند . خنده دار نیست. فکر کنم این انقلابیان سه دهه پیش از زندان رفتن می ترسند! مثل خیلی ازهمدوره ای هایشان که حالا فراریند در گوشه کنار دنیا و از دور فریاد لنگش کنشان گوش فلک را کر کرده است.
باز هم یک هواپیمای دیگر . آنهم در یک سفر خارجی . می گفتند کشورهای خارجی اجازه نمی دهند هواپیماهای درب و داغان ایرانی برای پروازهای خارجی بیایند و ایران برای این چند تا پرواز خارجیش از ایررباس ها ی قدیمی اش استفاده می کرد اما انگار این طرف هم امن نیست . سقوط هواپیمای فوکر عازم شارجه این را نشان داد . با کمال تاسف.

یکی از کتابهای همینگوی را از کتابخانه گرفته ام که شروع کنم . اما می ترسم . می دانم ترس الکی است. خواندن انگلیسی خیلی سخت نیست. باید امشب بر ترسم غلبه کنم و خواندنش را شروع کنم. راستی دنبال کتاب لوبیتا در تهران بودم خیلی جالب است تمام کپی های کتاب که شامل 15 تا می شود در همه کتابخانه های بریزبن امانت است .و اولین تاریخ برای رزرو آن 60 روز دیگر است .

راستی این روزها هوا اینجا خیلی گرم است . با وجود اینکه 33 درجه ماکزیمم هواست اما همه اش عرق می ریزیم . رطوبت هوا در این شهر که خیلی هم از دریا دور نیست (فقط 1 ساعت ) زیاد است و آفتاب در استرالیا خیلی تند است . کافی است یک لحظه زیر آفتاب بایستید تا کاملا رنگ عوض کنید. هر چند هوا متغیر است و بعد از چند روز گرما همیشه چند روز هم سرما دارید.